پیرامون تحولات اخیر در حزب حکمتیست
با هيئت دائر حزب

یک دنیای بهتر: تغییر سایت حزب حکمتیست همراه با اعلام مواضع جدیدی در قبال جنبش سرنگونی، گرایشات رنگارنگ غیر کمونیستی، مساله جایگاه و مکان لیدر حزبی و مساله لیدرشیپ و عکس منصور حکمت همراه بوده است. یکی از این مسائل مقوله جدیدی به نام "جنبش دمکراتیک سرنگونی" است. این مقوله جدیدی در جنبش کمونیسم کارگری است. تفاوت این "جنبش" با آنچه که منصور حکمت تحت عنوان "جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم" نام میبرد چیست؟ آیا این نقدی عمیق تر به پوپولیسم است؟ این بحث چه تفاوتی با بحث "جنبش سرنگونی انقلابی" و یا "جنبش سرنگونی سوسیالیستی" حزب کمونیست کارگری دارد؟ استنتاجات سیاسی و عملی و پراتیکی ناشی از این بحث از نقطه نظر شما کدام است؟ مخاطرات احتمالی ناشی از چنین نگرشی کدامند؟

علی جوادی: حزب حکمتیست و یا بهتر بگویم کورش مدرسی تاکنون بحث اثباتی و روشنی در این مورد ارائه نکرده اند. این بحث به یکباره در ادبیات رسمی این حزب سر در آورده است، بدون هیچگونه ارزیابی و یا نقدی پیرامون چرایی تغییر نگرش این حزب در زمینه جنبش سرنگونی. به لحاظ سیاسی مسلما هر حزبی در اتخاذ مواضع سیاسی جدید مخیر است. مساله اما بر سر شفافیت سیاسی و روشنی پروسه چنین تحولی و بیان علل و مبانی تغییر مواضع است.

مواضع اعلام شده کورش مدرسی در این زمینه تاکنون نوسانات متعددی داشته است. ایشان زمانی پایان جنبش سرنگونی و شکست این جنبش را اعلام کرد. این بحث از زوایای مختلف مورد بررسی و نقد قرار گرفت. شعار "جنبش سرنگونی مرد، زنده باد جنبش سرنگونی" شعاری بود که فشرده این تغییر را بیان میکرد. البته برخی از رفقای رهبری این حزب در صدد توجیه این موضع برآمدند. اعلام کردند که منظور ایشان شکست جنبش سرنگونی نبوده بلکه شکست افق جنبش ناسیونالیسم پرو غرب در جنبش سرنگونی بوده است؟! سیاستی که به فرض درستی باید به فال نیک گرفته میشد. چند ماه پس از آن مباحث، ایشان اکنون از "جنبش دمکراتیک سرنگونی" صحبت میکند و این سیاست در بیانیه رسمی سایت جدید این حزب اعلام شده است. این تغییر موضع پیش از آنکه پویایی نگرش و تغییر واقعیات مادی را نشان دهد، نشان اختیاری و سطحی بودن نگرش در بررسی جنبش های اجتماعی و جنبش سرنگونی بطور اخص است. جنبش های اجتماعی یک شبه تغییر و تحول پیدا نمیکنند. یک شبه شکست نمیخورد، یک شبه تغییر ماهیت و هویت جدیدی از خود بدست نمیدهند.

شاید در پاسخ گفته شود که با شکست جنبش سرنگونی (آنچه که کورش مدرسی گفته است) و شکست افق راست پرو غربی در جنبش سرنگونی (آنچه که رحمان حسین زاده تعبیر کرده است) اکنون ما با جنبش جدیدی مواجه هستیم، جنبش دمکراتیک سرنگونی. چنین تبیینی هنوز نمیتواند این هویت بخشی "دمکراتیک" اختیاری را توجیه کند. اگر حتی این تغییر و تحول و این شیوه ارزیابی و نگرش را بپذیریم، ایشان کماکان باید به چندین سئوال اساسی پاسخ دهند:

۱- چه تغییر سیاسی کیفی در جنبش سرنگونی منجر به تغییر خصلت جنبش سرنگونی به "جنبش دمکراتیک سرنگونی" شده است؟ اگر شکست افق راست منجر به چنین تغییری شده است، چرا بر مبنای این نگرش نباید به نگرش حمید تقوایی در قبال این جنبش رسید که آن را "جنبش انقلابی سرنگونی" می نامد؟ آیا "جنبش دمکراتیک سرنگونی" روایت دیگری از "جنبش انقلابی سرنگونی" نیست؟
۲- چرا این جنبش را نباید خوشخیالانه مانند حمید تقوایی "جنبش سوسیالیستی سرنگونی" و یا "انقلاب کارگری" نامید؟ چه عامل و یا مجموعه از عواملی چنین تغییری را در فاز "دمکراتیک" محدود نگهداشته است؟ حمید تقوایی در پلنوم اخیر این حزب اعلام کرده است که کمونیسم کارگری تنها نیروی موجود در جنبش سرنگونی است و سرانجام این جنبش، محتوم بودن پیروزی کمونیسم کارگری در پس تحولات این جنبش است!؟ (از کوزه همان برون تراود که در اوست، ضرب المثلی است که در بیان و توصیف این نگرش بکار برده است. به عبارت دیگر از "کوزه" جنبش سرنگونی فقط آن چیزی برون تراود که در اوست. و اگر مانند ایشان بپذیریم که در این جنبش هیچ نیروی مدعی دیگری وجود ندارد، نتیجتا و منطقا باید محتوم بودن پیروزی کمونیسم در پس تحولات حاضر را نیز از ایشان بپذیریم. بی جهت نیست که رهبری جدید حککا هر حرکت و تحولی را گامی در جهت "سرنگونی انقلابی" رژیم اسلامی قلمداد میکند. تحریم اقتصادی باعث گسترش مبارزات مردم میشود؟! حتی جنگ و بمباران جامعه نیز باعث ایجاد "فرصتهای مثبت" میشود!؟)
۳- کدام نیروهای سیاسی به این جنبش خصلت "دمکراتیک" بخشیده اند؟ مسلما نیروهای جنبش ناسیونالیسم پرو غربی و یا جنبش ملی – اسلامی نمیتوانند مد نظر باشند. این ها جنبشهای ارتجاعی هستند. نتیجتا منطقا باید به جنبش کمونیسم کارگری و مشخصا و لابد تنها به "حزب حکمتیست" در این چهارچوب اشاره کرد. اگر چنین است چرا این حزب قادر نیست خصلت "سوسیالیستی" به این جنبش ببخشد؟ آیا این جنبش "دمکراتیک" است چرا که حزب حکمتیست و یا کورش مدرسی محدوده تحولات حاضر را نهایتا تحولی "دمکراتیک" قلمداد میکنند، فاز "دمکراتیک" تحولات!

طرح این مقوله در ادبیات حزب حکمتیست بازتاب نگرش دو مرحله ای این حزب به تحولات سیاسی حاضر است. بدون نوعی وجود پدیده ای بنام "انقلاب دمکراتیک" نمیتوانند تحولات سیاسی حاضر را توضیح دهند. در این چهارچوب "جنبش دمکراتیک سرنگونی" بیان خجالتی "انقلاب دمکراتیک" است. این نگرش چپ سنتی و در بهترین حالت "دو تاکتیکی" به مقوله انقلاب است. در این نگرش چپ سنتی، هر تحول سیاسی گسترده ای نوعی "انقلاب" است. اگر انقلاب "سوسیالیستی" نیست، پس منطقا باید انقلاب دمکراتیک باشد. این نگرش نقدی به پوپولیسم نیست. روایت دیگری از نگرش پوپولیستی است. ادامه نگرش چپ سنتی در سالهای ۵۷ به مقوله انقلاب و تحولات سیاسی است. این تصویر روندهای پیچیده سیاسی را ساده میکند. دمکراتیک و سوسیالیستی. نوعی یک جانبه نگری و جبرگرایی را در تحلیل خود وارد میکند که کاملا با سیستم تحلیلی کمونیسم کارگری منصور حکمت بیگانه است. اجازه دهید نگرش خودمان به این مساله را اینگونه بیان کنم: میگویند عصر ما عصر انقلابات کارگری است. من دوست دارم اضافه کنم، حتی اگر هم نبود، ما برای انقلاب کارگری و فقط برای انقلاب کارگری تلاش میکردیم. این نگرش کمونیسم پراتیک ماست. ما مسلما نسبت به هر تحول سیاسی، سیاست و تاکتیک خودمان را داریم. اما از این تحولات مرحله انقلاب استخراج کردند، منشور سرنگونی برای تدوین کردن، کار ما نیست. کار پوپولیستها است.

میپرسید تفاوت این نگرش با نگرش منصور حکمت چیست؟ باید گفت این نگرش ربط چندانی به سیستم کمونیستی منصور حکمت ندارد. یک رکن تلاش نظری منصور حکمت نقد چنین نقطه نظراتی بود. منصور حکمت نه تنها باوری به این مرحله بندیها و تقسیم بندیها نداشت. بلکه در نقد این نگرش مطالب روشنی و تحلیلی بسیاری دارد. کمونیسم کارگری منصور حکمت بدنبال تحقق انقلاب کارگری است. تلاش او برای سازماندهی و رهبری و پیروزی یک انقلاب عظیم کارگری است. او فعال و سازمانده و رهبر تلاش برای تحقق یک انقلاب کارگری بود. به پدیده های سیاسی زنده و غیر قالبی برخورد میکرد. با مشاهده جنبش سرنگونی و شروع عملی حرکت توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی به یکباره به تحلیل "دمکراتیک" و یا "سوسیالیستی" نرسید. در نقد تزهای حمید تقوایی که اکنون باید در مورد تزهای حزب حکمتیست گفت، میگوید:

"من با اين تبيين به اين دليل موافق نيستم که اوضاع آتى ايران را بشدت ساده ميکند و يک تصوير ايده آل از روندهای آتى را بجای کل احتمالات واقعى مينشاند و لاجرم نوعى يکجانبه نگری و انعطاف ناپذيری و حتى ساده انديشى در روش برخورد حزب ايجاد ميکند. بگذاريد توضيح بدهم .
تصوير مطلب حميد اينست. در ايران حتما انقلاب ميشود. انقلاب جمهوری اسلامى را سرنگون ميکند. طبقه کارگر، با حمايت اکثريت عظيم مردم جمهوری سوسياليستى را برپا ميکند. اين تصوير غلط نيست، چون بهرحال يکى از حالات ممکن هست. اما درست نيست، چون حالات ممکن ديگری را منتفى ميکند. نوشته، و سوال کننده، چند فرض ديگر هم دارند که جای سوال دارد.
اينکه انقلابى در ايران شروع شده و در شرف وقوع است، اينکه حزب کمونيست کارگری با اتخاذ اين شعار انقلاب را محتوم اعلام کرده است. اينکه از اين پس ميتوان نيروها را به اردوی انقلاب و ضد انقلاب تقسيم کرد. اينکه اين انقلاب يک انقلاب همگانى است. اينکه منظور از انقلاب، انقلاب عليه رژيم اسلامى است و با سرنگونى رژيم انقلاب هم پيروز ميشود. اين مفروضات همه بنظر من جای سوال دارد.
١- بنظر من سرنگونى و انقلاب به يکديگر گره نخورده اند. سرنگونى بدون انقلاب هم ممکن و محتمل است. سرنگونى ميتواند حاصل يک روند نظامى، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانى سيويل و فعل و انفعالات انتخاباتى و غيره هم باشد. ميتواند حاصل پيروزی نيروهايى بجز يا علاوه بر نيروهای انقلابى هم باشد.
بنظر من به احتمال قوی سرنگونى نه نتيجه انقلاب در ايران، بلکه يکى از لحظات شروع انقلاب در ايران خواهد بود. بنظر من انقلاب ايران با سقوط جمهوری اسلامى تازه آغاز ميشود و نبردهای طبقاتى جدی تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونى خيلى ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران "اکثريت عظيم مردم" را با خود نخواهند داشت . " (منصور حکمت)
نگرش کنونی کورش مدرسی تشابه بسیاری با نگرش حمید تقوایی دارد. در بعضی جهات وارونه آن است. روی دیگر همان نگرش و متد است. همان نگرشی که در این مجموعه توسط منصور حکمت به نقد کشیده شده است.

اما مهمترین مساله استنتاجات ناشی از این نگرش است. چه این نگرش کورش مدرسی و چه نگرش قدیمی تر حمید تقوایی، به استنتاجات معینی در قبال سایر نیروهای اپوزیسیون میرسد که عملا منجر به خلع سلاح کردن چپ جامعه و کمونیسم کارگری در قبال راست و اپوزیسیون راست میشود. مساله این نیست که راست دست بالا را دارد یا چپ؟ مساله این نیست که راست پرو غرب شکست خورده است یا نه؟ مساله این است که در جدال نهایی بر سر سرنوشت جامعه علیرغم شکست ها و پیروزی های کنونی هر کدام از این نیروها، هر دو، هم چپ و هم راست، با تمام قدرت در جدال نهایی حضور خواهند داشت. هیچ میزان و یا تعداد شکست راست و یا شکست چپ، این نیروها را از دور نهایی مسابقه و جدال بر سر سرنوشت جامعه مرخص نخواهد کرد. هیچ نیرویی "با وقار" شکست را نخواهد پذیرفت و میدان را برای رقیب خالی نخواهند کرد. این اتفاقات تنها میتواند در برخی فیلمهای رمانتیک هالیوودی صورت پذیرید. ما اگر صد بار هم شکست بخوریم، باز از زمین بر خواهیم خواست، باز تلاش خواهیم کرد، باز اهداف قدیم و کارگری خود را با تلاش و تجربه جدید دنبال خواهیم کرد. بورژوازی هم همینطور است. در انقلاب اکتبر شکست خورد. در جنگ امپریالیستی علیه انقلاب اکتبر شکست خورد. اما نه صحنه جدال را خالی کرد و نه از تلاش دست کشید. این تصورات و تبئینات ربط چندانی به تحولات پیچیده سیاسی جامعه ای طبقاتی در قرن بیست و یکم ندارد. این تصور ساده انگارانه را حمید تقوایی فورموله کرد. امروز بنظر کورش مدرسی هم به نوعی به این نگرش رسیده است. این بحثی است که ما مدتهاست مطرح کرده ایم. نقطه نظرات حمید تقوایی و کورش مدرسی علیرغم تفاوتهای سیاسی شان در نگرش به مقوله انقلاب در یک چهار چوب سیاسی واحد قرار دارند.

یک دنیای بهتر: در همین راستا نگرشی در قبال جنبشهای اجتماعی مطرح شده است. این نگرش اینگونه فورموله شده است که "کافی است پرچم کمونیستی طبقه کارگر را برداشت... کافی است سوسیالیست بود"! این مبانی ظاهرا به عنوان یک نگرش جدید، یک ابداع و یا کشف جدید، تحت لوای مقابله با "رنگین کمان کردن جنبش کمونیستی طبقه کارگر" مطرح شده اند. آیا با "تفاوتهای ما" جدیدی مواجه هستیم؟ این نگرش دارای چه محدودیتهایی است؟ چه تفاوتهایی با "تفاوتهای ما" دارد؟

علی جوادی: اجازه دهید بمنظور روشن شدن جوهر بحث، نکته ام را به شکل قطبی ای مطرح کنم. به نظر من "کافی نیست، سوسیالیست بود". لازم است و باید سوسیالیست بود. اما کافی نیست. هیچ نیرویی نمیتواند ادعای کمونیست بودن و یا سوسیالیست بودن داشته باشد، بدون اینکه پرچمدار سوسیالیسم باشد. بدون اینکه پرچم کمونیستی طبقه کارگر را در دست داشته باشد. اما کافی نیست. برای تبدیل شدن به رهبر اعتراضات اجتماعی باید برای هرکدام از این جنبشها برنامه روشن داشت. مطالبه اصولی داشت. رهبر داشت، سازمان داشت. در قبالشان تاکتیک و روش سیاسی معین داشت. برای رفع این مصائب و معضلات به برنامه و سیاست و پراتیک روشن نیاز است. کافی نیست که ما سوسیالیست باشیم، باید علاوه بر سوسیالیست بودن، دارای پراتیک وسیاست روشنی در قبال مجموعه تحولات و معضلات سیاسی جامعه بود.

ببینید، تضادهای موجود در جامعه در هر زمان به صورت مجموعه ای از کشمکشها بر سر مسائل متعددی سیاسی، حقوقی، فکری، هنری، ادبی و ایدئولوژیک بروز پیدا میکند. جامعه بر سر این مسائل به جدال کشیده میشود. این جدال به سطح سیاسی کشیده میشود. جنبشهای اجتماعی پاسخ خود را به این مسائل میدهند. مثلا در مورد مساله زن در جامعه، مساله مذهب، مساله ملی، و بسیاری مسائل دیگر باید پاسخ رادیکال و عمیق و انسانی و کمونیستی خود را داشت. باید پرچمدار عمیق ترین و رادیکال ترین سیاست و پراتیک در قبال این معضلات بود. جنبش آزادی زن مثال روشنی است. ما راه حل جنبش خودمان را در قبال بی حقوقی، فرودستی و ستم بر زن داریم. پاسخ ستم بر زن، تلاش برای حاکم کردن رادیکال ترین و قاطعترین سیاست در رابطه نابودی بی حقوقی و ستم بر زن نمیتواند فقط با برافراشتن پرچم کمونیستی طبقه کارگر و یا سوسیالیست بودن پاسخ بگیرد. باید راه حل سیاسی و مطالبات و پراتیک و تاکتیک روشن کمونیستی داشت. با این نگرش کورش مدرسی باید پرسید: آیا در دست داشتن پرچم کمونیست کارگری قبل از ارائه طرح سازمان آزادی زن در جنبش کمونیسم کارگری کافی نبود؟

دخالت فعال و کمونیستی در اعتراضات اجتماعی، جدال بر سر مسائل اجتماعی یک جزء ثابت چهارچوب سیاسی "حزب و جامعه" در جنبش ما است. حزب و جنبشی که میخواهد جامعه را دگرگون کند نیرویی در خود نیست. نیرویی برای رهبری تحول سیاسی در جامعه است. طبقه کارگر و کمونیسم جنبشی برای آزادی خود نیست، علاوه بر این جنبشی برای آزادی و رهایی جامعه و انسان از تمامی مناسبات ضد انسانی و استثمارگرانه موجود است.

یک نتیجه چنین نگرشی، عقب نشینی و خالی کردن صحنه در این جدالهای اجتماعی در جامعه برای کمونیسم کارگری است. تصور نادرستی است اگر چنین استنباط شود که این نگرش اکنون بر مساله "حزب و طبقه کارگر" در تقابل با "حزب و جامعه" تاکید دارد. چنین برداشتی واقعی نیست. این ظاهری است که مباحث کنونی این رفقا به خود گرفته است. اگر چنین بود نقد ما هم به عقب کشیدن از عرصه تقابلات اجتماعی و پس رفتن محدود میشد. متاسفانه حزب حکمتیست کارنامه قابل ارائه ای در قبال تحرک و حضور در جنبش کارگری از خود تاکنون ارائه نداده است. اما این یک نگرش شناخته شده فعالیت سیاسی چپ سنتی است که در پوشش امروزی تری مطرح شده است. این نگرش بیان "تفاوتهای ما" نیست. بیشتر بیان "تشابهات ما" با نگرش چپ سنتی است.

یک دنیای بهتر: نگرش به گرایشات سندیکالیستی و اکونومیستی یک محور دیگر این تغییرات است. از یک طرف گفته شده است که: "اتحادیه کارگری در این سنت اتحادیه فروشندگان نیروی کار است، چیزی شبیه اتحادیه نخود فروش ها و یا اتحادیه دکان داران در بازار که سعی دارند کالایشان را با شرایط بهتری بفروشند." و از طرف دیگر نقد به سندیکالیسم به "تقلیل گرایی" و "دنباله روی از بورژوازی" تنزل داده شده است. ارزیابی شما از این نگرش چیست؟ تفاوتهای این نگرش با نقد سندیکالیسم بمثابه یک جنبش اجتماعی در خود بورژوایی چیست؟

علی جوادی: مقایسه اتحادیه کارگری با اتحادیه دکانداران و تشکلات بورژوایی یک نگرش غیر کارگری و غیر کمونیستی است. اتحادیه کارگری میتواند راست باشد، میتواند چپ باشد. اما تا زمانی که حتی برای "یک نخود" بهتر شدن شرایط زندگی و زیست طبقه کارگر مبارزه میکند، دارای ارزش و جایگاه ویژه ای در اعتراض و مبارزه کارگر است. ما از هر تلاش کارگر برای سنگر بندی در مبارزه علیه سرمایه و طبقه حاکم دفاع میکنیم. "هیچکس حق ندارد هیچ دو خشتی را که کارگران از نظر سازمانی در مبارزه جاری و عمدتا دفاعی شان روی هم گذاشته اند را با این نوع استدلالات که این یکی دمکراتیک نیست و یا به اندازه کافی چپ و رادیکال نیست و غیره بر چیند. برخورد به اتحادیه ها نمیتواند از نوع برخورد به نهادهای دولتی و یا مذهبی باشد." (منصور حکمت، مبانی و چشم اندازها ۱۹۹۲)

از طرف دیگر مقایسه تلاش اتحادیه های کارگری با اتحادیه کارفرمایی آنهم در جامعه ای مانند ایران یک نگرش عمیقا غیر طبقاتی و غیر کارگری است. گویا دو موجودیت یکسان مورد مقایسه قرار گرفته اند. گویا ما جانبدار نیستیم؟ گویا اتحادیه یک تشکل و ظرف اعتراض در صفوف طبقه ما نیست. در اینجا مساله این نیست که ما منتقد افق و سیاست سندیکالیستی هستیم. مساله این نیست که ما محدودیتهای نگرش و چشم انداز حاکم بر جنبش سندیکالیستی را عمیقا نقد میکنیم. مساله این است که علیرغم این نقد پیگیر و همه جانبه کمونیسم کارگری به سندیکالیسم، نقدمان به اتحادیه کارگری از جنس نقد به نهادهای دولتی و یا مذهبی نیست. نقدی به نفس موجودیت و تلاش اتحادیه و تشکل کارگری نداریم. نقدمان بر سیاست حاکم بر این تشکل و افقی است که بر این جنبش حاکم است. انتظار اینکه اتحادیه کارگری در "سنت سندیکالیسم" چیز دیگری بجز ظرفی برای فروش بهتر نیروی کار باشد، انتظار غیر واقعی است. اما تا زمانیکه همین اتحادیه ها تلاش میکنند، نیروی کار کارگر را با شرایط بهتری بفروشند، ما در عین نقد افق حاکم بر آن، در عین نشان دادن ضرورت نابودی مناسباتی که انسان را ناچار به فروش نیروی کارش میکند، از نفس موجودیت این حرکت کارگر دفاع میکنیم. یکسان قرار دادن مبارزه برای بالا بردن قیمت فروش نیروی کار با قیمت فروش کالاهای دیگر در جامعه یک نگرش عمیقا غیر کارگری و کمونیستی است. این انتقاد ظاهرا رادیکال از جنس انتقاد چپ سنتی به اتحادیه و تشکل کارگری است. در واقع نه رادیکال است، نه کارگری!

بعلاوه این نقد همانطور که اشاره کردم، یک نقد رادیکال به جنبش سندیکالیستی هم نیست. جوهر این نقد به سندیکالیسم، "دنباله روی" از افق و سیاست بورژوایی است. در این چهارچوب "دنباله روی" اساس نقد است. افق، چشم انداز، کلیت سیاست و نگرش این جنبش مورد نقد نیست. در این نگرش سندیکالیسم به عنوان یک جنبش بورژوایی و سندیکا و اتحادیه بمثابه یک تشکل و آلترناتیو بورژوایی مورد نقد نیست. در این نقد تفاوت پایه ای نگرش و پراتیک دو جنبش متمایز در صفوف طبقه کارگر مورد نقد نیست. "ناپیگیری" و "دنباله روی" حداکثر مورد نقد است.

ما منتقد پایه ای سندیکالیسم بمثابه یک جنبش اجتماعی هستیم. جنبش کمونیسم کارگری جنبشی متکی بر حرکت شورایی طبقه کارگر و عمل مستقیم کارگری است. جنبش اتحادیه ای در حال حاضر در سطح جهانی دچار تفرقه و بی آیندگی است. این موقعیت بیش از هر چیز نیاز به یک آلترناتیو کمونیسم کارگری در قبال سازمانیابی و تشکل توده ای طبقه کارگر را برجسته میکند. در این زمینه فضا و زمینه برای یک کار عمیق و همه جانبه کمونیستی خالی است. نیاز به تحرک کمونیستی به شدت محسوس است. جنبش شورایی آلترناتیو جنبش ما در قبال تشکل توده ای کارگر است. مساله تشکل توده ای کارگری یک امر جدی و حیاتی جنبش و حزب ماست. امروز اتحادیه ها به صورت گذشته ظرف اعتراض طبقه کارگر در سطح جهان نیستند. کمونیسم کارگری باید آلترناتیو تشکیلاتی خود را به طور جدی و همه جانبه ای مطرح و دست به کار ساختن آن شود. اما نقد کورش مدرسی نه کارگری است و نه رادیکال و عمیق!

یک دنیای بهتر: موقعیت، اختیارات و مکان لیدر حزبی در جنبش کمونیسم کارگری بعد از پلنوم ۱۴ و تلاش منصور حکمت برای جایگزین کردن "رهبری جمعی" در این سنت یک پروبلماتیک واقعی بوده است. برخی از رفقایی که امروز در رهبری حزب حکمتیست قرار دارند زمانی خود بر ضرورت غیر قابل تردید وجود "لیدر" در حزب کمونیستی کارگری تاکید داشتند. اما امروز حزب حکمتیست در حال گذار به "رهبری جمعی" است. این تغییر و تحولات در شرایطی صورت گرفته است که کورش مدرسی اعلام کرده است که در کنگره آتی این حزب کاندیدای پست لیدر و یا رئیس دفتر سیاسی نیست. چه ارزیابی ای از این تغییر و تحولات دارید؟ حق با که بود؟

علی جوادی: رفقا آذر ماجدی و سیاوش دانشور در این زمینه ها مفصل صحبت کرده اند. من مختصرا چند نکته ای میگویم: اگر حتی توصیه های منصور حکمت در مورد ضعف طرح لیدرشیپ در غیاب یک لیدر متحد کننده نبود، تجربیات چند سال اخیر پس از مرگ منصور حکمت و جدال و کشمکش در صفوف حزب کمونیست کارگری و همچنین خود حزب حکمتیست نشان دهنده این واقعیت است که طرح رهبری جمعی شکل و آرایش مناسب تری برای جنبش و تحزب کمونیستی کارگری است. بعلاوه تجربه یکساله حزب اتحاد کمونیسم کارگری در زمینه تکیه بر رهبری جمعی، صحت آخرین نقطه نظرات منصور حکمت در مورد آرایش رهبری در تحزب کمونیسم کارگری را به نمایش میگذارد. جای خوشحالی است که اکنون رهبری حزب حکمتیست به این نقطه نظرات رسیده است. امیدوارم که بتوانند پراتیک حزبی شان را بدون تکانها و تنشهای شدید بر این آرایش جدید منتقل کنند. توضیح تناقضات مواضع ایشان در قبال این مساله را باید به عهده خود این رفقا گذاشت. اما یک مساله روشن است، حق با منصور حکمت بود!

من هم خوانده ام که کورش مدرسی اعلام کرده است که دیگر قصد کاندید لیدر و رئیس دفتر سیاسی شدن را ندارد. من از دلایل خاص چنین تغییری خبری بیشتر از آنچه که گفته شده است، ندارم. قضاوت خاصی هم ندارم. اینکه چقدر این مساله واقعی است، چقدر تصمیمی لحظه ای و ناشی از دلایل زودگذر است، بر من روشن نیست. مساله چندان مهمی هم نیست. مساله مهمتر نه ترکیب و موقعیت و مکان سازمانی افراد، بلکه خط سیاسی و سیاستها و تاکتیکهای حاکم بر این حزب است.

یک دنیای بهتر: کنار گذاشتن عکس منصور حکمت از سایت حزب حکمتیست همراه با نقد به سنتی است که حزب سیاسی را به حزبی ایدئولوژیک تبدیل میکند و این در حالی است که نام منصور حکمت در پسوند نام این حزب قرار دارد. آیا این نقدی به خود است یا به دیگران؟ این در حالی است که در سایت رسمی حزب حکمتیست تاکنون فقط عکس منصور حکمت و کورش مدرسی قرار داشتند. آیا ادامه این منطق نباید به برداشتن نام منصور "حکمتیست" از این حزب منجر شود؟ چه ارزیابی از این تغییر و تحولات دارید؟

علی جوادی: این هم شیوه ای است! البته باید گفت نه چندان اصولی و نه چندان کمونیستی! اگر این رفقا در این نقد خود پیگیر باشند، شاید به صرافت این بیفتند که نام "حکمتیست" را نیز از حزب خود حذف کنند. پیش بینی آینده کار مشکلی است. در دوره ای در این حزب تلاشی بود که نام "کمونیست کارگری" را از نام این حزب بردارند، شاید در دوره دیگری هم شاهد تلاش برای برداشتن نام حکمتیست از این حزب باشیم! اما آنچه این تغییر و تحولات را ایجاب میکند، منفعت خاص سیاسی و زمینی است. زمانی این رفقا نیاز داشتند که تمایز خود را با خط حاکم بر رهبری حککا مطرح کنند. از این رو پسوند حکمتیست را بر اسم حزب خود قرار دادند. اکنون به نظر میرسد تاکید چندانی بر "حکمتیست" بودن ندارند. بعضا در حال "عبور از منصور حکمت" هستند. برداشتن عکس منصور حکمت در عین حال نشان کمرنگ شدن جایگاه کمونیسم منصور حکمت در این حزب است.

باید پرسید اگر کورش مدرسی همچنان در نظر داشت که کاندید لیدر حزب باشد، آیا پیشنهاد کنار گذاشتن عکس خود و عکس منصور حکمت را ارائه میکرد؟ آیا کورش مدرسی و برخی رفقای رهبری این حزب به نقد تلاشهائی رسیده اند که بر مبنای "ایمیج" سازی تلاش میکردند خلاء رهبری در جامعه را پر کنند؟  (برای بحث مفصل تر در این زمینه و تاریخچه این تحولات به مباحث آذر ماجدی و سیاوش دانشور در این میزگرد رجوع کنید.)*